لیموترش، حرفا و کتاباش....
نقد عصبانی ....
مامی همیشه میگه: آخر زبونت سرتو به باد میده..
آخه صریح صحبت میکنم.
حالا چی شد که این مطلبو اینجا نوشتم؟! شاکی شدم.. چندمین نمایشگاه بین المللی تهران ؟
اصلا از بیخ و بن با این مساله مشکل دارم.. نمایشگاه یعنی به نمایش گذاشتن نه فروش..
حالا بر فرض هم که فروش ولی با این وضعیت؟ بیشتر شبیه بازار میوه و تره بار بود. همه کتابها روی هم و بی نظم. غرفه ها بی نظم و نامرتب ... خب مشکل من با سازمانهای مسئول نیست چون برای سال اول خوب بود، مشکل من با مردمه. آقایون و خانم هایی که به اسم فرهیخته برای خرید 1 محصول فرهنگی میرن اونجا یا حتی برای بازدید، واقعا زشته که برای کار فرهنگی این همه بی فرهنگی از خودمون نشون بدیم. اول از ایستادن در صف و ورود به مترو میگم که نهایت بی ادبی رو داریم و اصلا متوجه آسیبهایی که به هم میزنیم نیستیم، روی پله برقی همدیگه رو میزنیم کنار و میدویم، بدون اینکه به اطراف نگاه کنیم محکم میخوریم به هم (خودم دیدم دست یک خانم لای در مترو موند- چرا؟؟؟! برای عجله امثال ما جهت نشستن!!!) بعد از زباله ها بگم که فضای نمایشگاه شبیه یک سطل زباله بزرگ شده بود و فضای سبز هم اسمش تغیر کرد، اگر پدر خود ما پاکبان بود دوست داشتیم که در روز 1000 مرتبه خم شه تا از زمین زباله های ما رو جمع کنه؟... یه جورایی 13 بدر بود تا نمایشگاه. واقعا ما توی خونه خودمون هم اینطوری هستیم؟ باقی مونده غذامون رو پرت میکنیم زمین تا کسی پشت سرمون خم شه و بر داره (پاکبان)؟
خجالت آوره واقعا.. فقط خریدن کتاب و رفتن به انواع نمایشگاهها و تئاترها و سینماها کافی نیست. گاهی باید یاد گرفت..
این که پیشرفت نمیکنیم فقط تقصیر خودمونه، وگرنه شبیه کشورهای دیگه مرتب و زیبا و شیک بودن کاری نداره. فقط خودمونیم که به خودمون احترام نمیگذاریم.
امروز از شخصی توی نمایشگاه شنیدم که به دوستش میگفت: "بیا بریم خودمون رو افغانی معرفی کنیم شاید بخش VIP تحویلمون گرفتن" .. نمیگم افغان بده که اصلا هم اینطور نیست اما وقتی برای خودمون ارزش قائل نشیم این میشه.
افسوس که بیش از نیمی از افرادی که امروز اومدن نمایشگاه، به اونجا تعلق نداشتند و صرفا تفریحی اومده بودن... افسوس که مطالعه کشور ما حتی 5 دقیقه در روز هم نیست...
امیدوارم روزی بشه که تغییر کنیم. شاید دلمون برای خودمون و این همه ثروتی که توو کشورمون داریم سوخت. همیشه نباید توو اروپا و امریکا و... دنبال پیشرفت بود، اول از خودمون شروع کنیم، کمی هم فکر کنیم لطفاً.
نمایشگاه کتاب
این هم نتیجه ش به روایت تصویر
تاریخ:
تاریخ ایران مدرن/یرواند آبراهامیان/نی
تاریخ جهان /ارنست گمبریج/نی
اقتصاد:
اقتصاد سنجی سری زمانی مالی/نی
داستان خارجی:
ابله/داستایوسکی/امیرکبیر
شاهزاده و گدا/مارک تواین/امیرکبیر
خزه/هربر لوپوریه/نگاه
قمارباز/داستایوسکی/نگاه
زندگی عزیز/آلیس مونرو/ماهی
خوبی خدا/مجموعه نویسندگان/ماهی
همزاد/داستایوسکی/ماهی
مرگی بسیار آرام/سیمون دوبوار/ماهی
پس لرزه/موراکامی/قطره
داستانهای جشن تولد/موراکامی/قطره
اولین تماس تلفنی از بهشت/میچ آلبوم/قطره
کوری/ژوزه ساراماگو/مرکز
کودک و نوجوان:
دشمن عزیز/جین وبستر/قدیانی
بابالنگ دراز/جین وبستر/قدیانی
گوژپشت نتردام/ویکتور هوگو/قدیانی
لوته و همتایش/اریش کستنر/ماهی
تئاتر و نمایش نامه:
نوای اسرار آمیز/اریک ایمانوئل اشمیت/قطره
زنان برابر چشم انداز رودخانه / هاینریش بل
این کتاب اولین کتاب از هاینریش جان بل هستش که نتونستم بخونم. نمیدونم مشکل از ترجمه بود یا کلا با داستان ارتباط برقرار نکردم اما طی دو روز وقتی که براش گذاشتم و 80 صفحه پیش رفتم اصلا متوجه نشدم چی خوندم و موضوع چی بود ...
پیش میاد دیگه.. بعضی کتابها زمان دارن. احتمالا زمان این نرسیده بود.
سوکورو تازاکی / هاروکی موراکامی
عنوان: سوکورو تازاکی بی رنگ و سالهای زیارتش
ترجمه: امیر مهدی حقیقت
ناشر: چشمه
موضوع: داستانهای ژاپنی
چاپ 3 بهار 94
*** میتوانی روی خاطره ها سرپوش بگذاری، یا چه میدانم، سرکوب شان کنی، ولی نمی توانی تاریخی را که این خاطرات را شکل داده پاک کنی. هرچی باشد، این یادت بماند، تاریخ را نه میشود پاک کرد و نه عوض، مثل این است که بخواهی خودت را نابود کنی.
"صفحه 37"
*** برخی فکرها هست که، در هر صورت، مجبوری پیش خودت نگه شان داری.
"صفحه 40"
*** گاهی استعداد داشتن ممکن است چیز خوبی باشد. تو خوش قیافه ای، توجه ها را جلب میکنی؛ اگر خوش شانس باشی، پول هم در می آری. زن ها دوروبرت می آیند. از این منظر، استعداد داشتن از استعداد نداشتن بهتر است. ولی استعداد به تنهایی وقتی کار میکند که پشتوانه اش یک تمرکز فیزیکی باشد و ذهنی سرسخت و سرکش. کافی است یک پیچ در مغزت شل شود و بیفتد، یا ارتباطی توی تنت مختل بشود تا تمرکزت از بین برود، مثل شبنم دم صبح محو بشود.
"صفحه 73"
*** هیچ فکر کرده اید بعد مرگ چی میشود؟
-دنیای پس از مرگ، زندگی پس از مرگ؟ این جور چیزها؟
هایدا به تأیید سر تکان داد.
- میدوریکاوا سرش را خاراند و گفت"تصمیم گرفته ام فکرش را نکنم. وقت تلف کردن است به چیزهایی فکر کنی که نمیتوانی بدانی؛ به چیزهایی که حتا اگر بدانی هم نمیتوانی تأیید کنی. در تحلیل نهایی، این هیچ فرقی ندارد با همان لغزندگی فرضیه ای که داشتی حرفش را می زدی.
"صفحه 80"
*** هر قدر همه چیز سطحی و کسالت بار باشد، زندگی باز ارزش زندگی کردن دارد. صفحه 81
*** تو باید بتونی از پس چیزی که زندگی سر راهت میگذارد بربیایی. لازم است هرقدر میتوانی، از نخ منطق استفاده کنی و ماهرانه همه چیزهایی را که ارزش زندگی کردن دارند به خودت بدوزی.
"صفحه 81"
*** سارا به تأیید سر تکان داد: لازم است یک راست چشم تو چشم گذشته نگاه کنی، نه مثل یک پسر بچه ساده دل زخمی؛ مثل یک آدم بزرگ حسابی که روی پای خودش ایستاده. آن هم نه برای این که چیزی را که دلت میخواهد ببینی؛ نه. برای این که چیزی را که باید، ببینی. وگرنه بقیه ی عمرت این بار را همین طوری دنبال سر خودت این ور و آن ور میکشانی.
"صفحه 90"
روز خوب/ خرید
این هفته اصلا هفته خوبی نبود...
دو سه روز آخرش که کلا صبر تموم شد .... آروم و قرار نداشتم.
شدیدا عصبی و ساکت.... جودی پر انرژی و خنده رو کلا بداخلاق شده... ینی بداخلاقش کردن...
داستان طولانی نشه، عصر خودمو بردم کتاب فروشی... 1 لیمو نعنا مهمون شدم و بعد از کلی گشتن و زیر و رو کردن لیستم از 30 تا کتاب 6 تا رو خریدم..هرچند دلم همه رو خواست... طبقه 2 هم رفتم،کتابهای خارجی...وااای که چه خوب بودن و البته گرون!!برای همین زودی اومدم پایین.
کتاب تونل پیشنهاد آقای مهدی پاکدل بود.
بیگانه و محاکمه هم جهت ادامه اثار کامو و کافکا خریدم..
اردوین جان د.یالوم هم 2 تا کتابش رو نداشتم و باید میخوندم...
لیست آینده:
دن کیشوت
گرسنگی و ابرشم از هرتا مولر -نشر بوتیمار
سلاخ خانه شماره 5 از کورت ونه گات
تاریخ ایران مدرن- یرواند ابراهامیان- نشر نی~~~> پیشنهاد آقای کاکایی
اقتصاد سنجی سری های زمانی-کشاورز حداد-نشر نی
تاریخ جهان-ارنست گمبریج -نشر نی
زندگی عزیز- آلیس مونرو
من پیش از تو- جوجو مویز-نشر آموت ~~~> زبان اصلی کتاب پرطرفداره
ابله- داستایوفسکی -ترجمه سروش جان حبیبی
پین بال/داستانهای عجیب توکیو/ دیروز و..... از هاروکی موراکامی
تاریخ بی خردی باربارا تاکمن-ترجمه حسن کامشاد نشر کارنامه~~>بازهم مهدی پاکدل
سفر به انتهای شب-لویی فردینان سلین-ترجمه فرهاد غبرایی
در ستایش بطالت-برتراند راسل-نشر نیلوفر
مرگی بسیار آرام سیمون دوبوار
لوته و همتایش -اریش کستنر-ترجمه سروش حبیبی/داستان نوجوانان
و یک عالمه کتاب دیگه ک توو دفترچه م نوشتم...
پیشنهادهای خوبیه .. بخرید بخونید...
کمی یادم رفت از آدمها و رفتارشون... ممنونم از کتابها ک بهم توجه میکنن....بیخود نبود ک شاعر از کتابهای اول درسی گفت:
من يار مهربانم دانا و خوش زبانم
گويم سخن فراوان با آنكه بيزبانم
پندت دهم فراوان من يار پند دانم
من دوستي هنرمند با سود و بيزيانم
از من مباش غافل من يار مهربانم
دوستان در اثباتش لطف و اصرار داشتن...
"از دل برود هر آنکه از دیده برفت....."
مشکلی نیست... ما هم میگیم: هرچه گزیند دوست، حاکم اوست...
پ.ن: جامعه شناس جان از حافظ بگو ببینم اون چه نظری داره.
پاسخ ب نظرات: برای کسی ک نمیشناسم اثباتی ندارم. باید توو موقعیتش قرار بگیرید.
خزه/هربر لوپوریه
معرفی کتاب
خزه
نویسنده: هربر لوپوریه
ترجمه: احمد شاملو
انتشارات: نگاه
- بدبختی های آدم هرقدر هم بزرگ باشد برای دیگران ناچیز و قابل گذشت است..
- هرکس لایق همان چیزی است که دارد.
- با آن آشفته حالی که داشتم جز این چه میتوانستم بکنم که بگذارن "آشفتگی" هر اسبی که دارد بتازد، تا هرکجا که دلش میخواهد پیش برود. به کلی داغانم کند و از پا بیندازد تا شاید احتمالا بتوانم بر روی ویرانهای خودم دوباره از خودم چیزی بسازم، دوباره خودم را بنا کنم.
پ.ن: زمستان 93 مدیر عاملم برام آورد تا بخونم، کتاب خوبی بود، خوب براش کمه، خیلی خوب بود. خصوصاً که شاملو ترجمه ش کرده بود، هر کتابی که شاملو ترجمه کرده باشه رو باید خوند. امسال هم حس مالکیتم اجازه نداد این کتاب توو کتابخونه م نباشه، خریدمش و در صف دوباره خونی ها منتظره.
هرج و مرج محض/ وودی آلن
کتاب هرج و مرج محض
وودی آلن
ترجمه حسین یعقوبی
گرگ: ببین درسته که من حیوونم اما توقع که نداری همچین حرف چرندی رو قبول کنم. امکان نداره یه شیر تنبل با پنجه های بزرگ بتونه یه تلویزیون مدرن رو تعمیر کنه.
شیر: امتحانش مجانیه... تو که خودت خوب میدونی، به هرحال تو این جنگل درندشت لامپ تصویر گیرت نمیاد.
گرگ قانع شد و تلویزیونش را برای شیر آورد و شیر تلویزیون را داخل غارش برد و نیم ساعت بعد با تلویزیون سالم برگشت.
صحنه غافلگیر کننده: درون غار شیر، نیم دوجین خرگوش باهوش و نابغه که مجهز به مدرن ترین اسباب و ابزار هستند مشغول کارند و خود شیر با لذت دراز کشیده و از مدیریتش لذت میبره.
نتیجه گیری اخلاقی: اگه میخوای بدونی چرا یک مدیر موفقه، ببین که چه کسایی زیر دستش کار میکنن.
پ.ن: خواندن این کتاب پیشنهاد نمیشود. مطالب خاص و جذابی نداشت به نظرم. من هم 2 سال پیش به اعتماد قلم وودی آلن و کتاب قبلی که ازش خونده بودم خریدم.
اسکار و بانوی گلی پوش/ اریک ایمانوئل اشمیت
اسکار و بانوی گلی پوش
اریک ایمانوئل اشمیت
ایبوک
خدای عزیز!!
کوشیدم به پدر و مادرم حالی کنم که زندگی هدیه عجیبی است. اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را میداند. خیال میکند زندگی جاوید نصیبش شده. بعد از این هدیه دلش را میزند. خیال میکند خراب است. کوتاه است. ولی عاقبت میفهمد که زندگی هدیه ای نبوده، گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده اند. آن وقت سعی میکند کاری بکند که سزاوار آن باشد. من که صد سال از عمرم گذشته میدانم چه میگویم. آدم هرچه پیرتر میشود باید ذوق بیشتری برای شناختن قدر زندگی نشان دهد. آدم باید قریحه ی ظریفی پیدا کند، باید هندمند بشود. در ده سالگی یا بیست سالگی هر احمقی از زندگی لذت میبرد. اما در صد سالگی، وقتی آدم دیگر رمق جنبیدن ندارد باید مغزش را کار بیندازد تا از زندگی کیف کند.
نمیدانم حالیشان کردم یا نه؟!
صدسال تنهایی / گابریل گارسیا مارکز
صد سال تنهایی
نویسنده: گابریل گارسیا مارکز
ترجمه: بهمن فرزانه
ناشر: امیر کبیر
چاپ سوم : 2536 شاهنشاهی
پ.ن: مقدمه این کتاب رو به عنوان واقعه بزرگ ادبیات آمریکای جنوبی معرفی کرده ولی به نظر من که تازه به صفحه 129 کتاب رسیدم این کتاب بهترین واقعه ادبیات دنیاست. کلی راجع بهش سایت ها رو گشتم، توی کشور خودمون که تقریبا همه دلشون خواسته یک بار این کتاب رو ترجمه کنن و توو زبان های دیگه هم به کل دنیا با جلد های مختلف میرسیم. خیلی خوشحالم که نشر امیرکبیر تا به امروز هنوز هم چاپ جدید این کتاب رو داره و بهترش اینه که به ترجمه بهمن فرزانه رسیده که الحق فرزانه بود و انتقال مطلب رو به بهترین وجه ممکن انجام داده. به نظرم بهمن فرزانه ها، نجف دریابندری ها، سروش حبیبی ها، محمد قاضی ها، مهدی غبرائی ها و از این دست مترجم ها همیشه ماندگارند و امیدوارم نسل جدید ترجمه هم حرفی برای گفتن داشته باشه و باشند موسسات انتشاراتی که مثل امیرکبیر سالهای سال بهترین ها رو ارائه بدن.
کنکووووور
((( تصویر: آرم دانشگاه آزاد بود که مجوز نداشت اینجا آپلود شه))
آیا واقعا این منصفانه س؟ برای اولین بار بخوای آزمون این دانشگاه شرکت کنی بعد ساعتش 4 بعد از ظهر 5 شنبه باشه؟؟؟ آخه چراااااااا؟! من معترضم. میخوام اعداد تصادفی رو کاملا آماری انتخاب کنم و تست بزنم اونوقت 4 بعد از ظهر؟؟ مگر اینکه تضمین قبولی نزدیک خونمون باشه...
پ.ن: خیلی عکسش قشنگه، مجاز هم نیست...خخخخ
بدون شرح ʘ͜͡ʘ
گاهی اوقات قدم زدن تو خیابون میتونه یهو احساست رو تغییر بده، یعنی یا اشکتو دربیاره یا خوشحالی عجیبی بهت بده... حداقل شاید برای من که همیشه به سردترین حالت ممکن توو خیابون قدم میزنم و آدمها رو نمیبینم اینطور باشه...
چند وقت پیش بعد از مدتها خیلی شاد و خندون توو خیابون میرفتم و برای خودم لذت میبردم از جنب و جوش آدمها که یهو روی صندلی یک مردی رو دیدم.. کلاه سرش بود و یک دختر حدود 15 سال توو بغلش دراز کشیده بود روی صندلی. صدای خنده شون میومد. تا اینکه نزدیک شدم و دقیق تر دیدم، اون دختر کوچولو نمیتونست بشینه یا راه بره اما با پدرش غرق خنده بودن، خوراکی های کوچولویی هم کنارشون بود برای فروش... کلی کتاب خریده بودم و سعی کردم مثل همیشه آدما رو نبینم اما بیست متر نشد که دور زدم، رفتم کنارشون ایستادم و سلام کردم، پدرش جوابمو داد و همونطور سرشو انداخت پایین و دخترک به سختی سرشو سمتم آورد و گفت سلام. چنان لبخند عمیق و واقعیی تحویلم داد که میشه گفت دیگه بین آدما نیست. از روی ترحم نمیگم اینارو، لبخندش باعث شد منم تا شب بی دلیل لبخند بزنم. نمیتونستم زیاد بایستم فقط بهش گفتم: لطفاً همیشه همینقدر عمیق بخند. خلاصه با وجود حس غریب و مخلوط شاد و غمگینی که داشتم احساس کردم باید تا اونجا پیاده میرفتم تا ببینمش و بهم بخنده، چهره ش توو ذهنم ثبت شد.
امروز هم باز داشتم قدم میزدم و توو حال خودم بودم که یهو توو باغچه یه کلاغ کوچولو دیدم. خیلی کوچولو بود، از بالای درخت افتاده بود و نمیتونست حرکت کنه. میخواستم برش گردونم تا شاید بتونه خودشو نجات بده اما ضعیف بود و مادرش اون بالا پرواز میکرد و غار غااااااار.. چند تا عابر رو صدا کردم اومدن تا جابجاش کنن اما همه از اینکه کلاغ بهوشون آسیب بزنه میترسیدن، خلاصه یکی کلاغه رو تکون داد ولی باز هم جوجه کلاغه برگشت رو به آسمون، همون جا که مامانش بود... گریه م گرفته بود، نمیتونستم کمکش کنم و اون کلاغه هم بالای سر ما میچرخید و کاری ازش برنمیومد. یکی بهم گقت: خانم اون از صبح اون شکلیه، کارش تمومه! میخواستم تا میتونم کتکش بزنم، ولی تصمیم گرفتم حتی بهش گوش نکنم، انسان انقدر بی وجدان و سنگدل؟
هردو تا داستان، قصه غصه والدین از ناراحتی فرزند بود. اولی باباهه که با وجود فقر و سختی باز تمام سعیشو میکرد که دخترش از ته دل بخنده، دختری که مثل ما نتونسته بچگی کنه... دومی هم که مادره بال بال و فریاد میزد که بچه ش رو نجات بده اما نمیتونست.
پ.ن: همیشه واقعی بخندیم.. همیشه واقعی باشیم.
پ.ن: حیوانات هم به اندازه ما حق زندگی دارند. یاد بگیریم به حقشون احترام بذاریم.
پ.ن: هیچ عشقی بزرگ تر و واقعی تر از عشق پدر و مادر نیست. بچه های خوبی باشیم.
پ.ن: شاید این اتفاقا از پیش پا افتاده ترین و روزمره ترین اتفاقا شده باشن اما واسه من نبودن.
..... ʘ͜͡ʘ....
"هارپر لی"
گاهی اوقات به جای کارهای روزانه و چیزایی که یاد گرفتی مجبوری جملاتی رو بنویسی که آرومت کنه...
مرسیه و کامیه / ساموئل بکت
توضیحات معرفی کتاب که در عکس آمده اما برای معرفی سبک نویسنده باید بگم که مثل همه کتابهای ساموئل جان بکت، این داستان هم فقط 1 زندگی روزمره رو در نظر گرفته که دو تا دوست باهم دارن، 1 سفر که اتفاق نمی افته. پر از فراموشی و یاد آوری، پر از دیالوگ و نوع جذابی از آشفتگی زندگی انسان رو به تصویر میکشه. با توجه به تحقیقاتم این رمان در اوج دوران پست مدرنیستی نوشته شده و بی دلیل هم نیست که چنین سبکی داره. اگر کتاب (نمایشنامه) در انتظار گودو رو خونده یا دیده باشید ارتباط بهتری با این کتاب خواهید داشت اما در هر دو صورت نوع عجیب و جالبی از رمان رو میشه در کتابهای بکت دید. ساده ترین نوع داستان که شاید دلیل جذابیتش هم همین سادگی بی نهایت باشه.
***
***
"پشت کتاب"
سفر مرسیه و کامیه را، اگر بخواهم، میتوانم تعریف کنم، چون تمام مدّت با آنها بودم.
سفری که بدون دریاها و بدون گذشتن از مرزها، از میان مناطق کمتر ناهموار، هرچند در بعضی جاها بیابانی، اسباب و وسایلش به قدر کفایت ساده بود. آنها، مرسیه و کامیه، در خانهشان ماندند، و این شانس بسیار گرانبها را داشتند. از کماقبالی یا خوشاقبالی، مجبورنبودند که با یک آداب و رسوم بیگانه و یک زبان و یک مقررات و آبوهوا و یک غذای عجیب وغریب روبهرو شوند، آن هم در محیطی که ازنظر شباهت، کمترین ارتباط را با آن چیزی داشت که ابتدا سن جوانی و بعد سن پیری، آنها را در مقابلش مقاوم میکرد...